متاسفیم که انقدر تلخ بود کام ما در زندگی در این دنیا ، از ابتدا بود ،
در کودکی که تا حالا ادامه داشت.
در نوجوانی و اوایل جوانی که تلخی دنیا تازه جلوه گر شد ، شاید تمام تلخی بود که در زندگی تجربه شد در کالبدی لاغر که بعدها فربه شد .
آن زمانی که باید تنها نمی بودم و بودم .
در بی اعتمادی که به حق بود ... در پس این بی اعتمادی ها بدترین چیزها پدیدار شد ... !
طرد شدن از آدمها در آن زمان ها شکل گرفت ... با چاشنی خرافات و فیلم و سریال بسیار بد و خرافی از همان جاها بی اعتمادی شکل گرفت
آیا با وجود وجوه عالیه باید این می شد که شد؟ این نتیجه تنهایی من نبود در آن زمان ها ؟
بی اعتمادی پیچید و تکرار شد ( کاملا به حق) و باز بدترین چیزها پدیدار شد
و بعد از آن که می گویند سکوت بلند ترین فریاد است اتفاقاتی که تکرار و تکرار شد چندین مرتبه ...
در جوانی , در ادامه انسانی که شد که باید این گونه می بود ؟ که انگار برگشته و باید از نو شروع کند ؟ منظورم در همین زندگی انسانی است ... با وجوه عالیه به خاطر این که تنها شده بود و کسانی
که باید در آن زمان ها که اشاره شد کمک می کردند نکردند و تنها گذاشتند ...
در آن زمان زندگی ای شد که سایه های به ظاهر آگاه وارد کردند ... بسیار عذاب دادند ...
آن زمان که پر از کابوس بودم ...
بعد از آن یک سری چیزهایی رخ داد که خواستم از هستی کمک کمک شد بسیار ولی انگار ما زنده به آنیم که آرام نگیریم در این دنیا تا الان ...
یک سری اتفاقاتی افتاده بود که پیچید و تکرار شد به شکل خیلی بدتر و وحشتناک تر
درسی که گرفتم این بود که در زندگی هر چه قانع تر باشی بهتر است و اگه به یک درد قانع نباشی یه دنیا درد می یاد سراغت ...
در آن زمان ها قول اخرت خوب به من وحی شد و ادامه یافت تا حالا و امیدوارم که من که بسیار "تنها" هستم "تنها" نمانم ...
پایان