از درون اندیشه ها ، میان احساس ها ، به میان آر عشق را
عشقی تند ، عشقی آتشین ، معبودت را ببین.
میان سیاه چاله ها ، میان نبود ها ، معبودت را ببین.
میان گناه و بازتابش ، میان آرامش ها ، معبودت را ببین.
میان هست که برایت نیستی است ، میان عشق که برایت مفهومی غریب شده.
میان نبودن حق تو ، میان نبودن زیبایی ظاهری ، معبودت را ببین.
میان کاشت ها و برداشت ها ، میان سنگ صبوری روحت ، معبودت را ببین.
میان نبود عشقی خالص ، که بین مردم رواج ندارد.
میان جهنمی از ناخالصی ها ، کمبود ها ، معبودت را ببین.
میان عشق و محبت بیداری که بیداریش شبیه به هیچ است ،
و میان بیداریت که لحظه ای تو را فرا گرفت ، معبودت را ببین.
بیدار شو ، معبودت را ببین جایی برایت در نظر گرفته میان جهنم دنیا و بهشتش .
جهنم را بگیر و بهشت را ببر ، معبودت را ببین.
غریب است ، غریب بوده برای کسی که تجربه اش را ندارد.
در میان تصادفی ، تلنگری ، بیداریی ، میان آنها معبودت را ببین.
او شگرف است حقت را به تو می دهد اگر چه دریغ کرده بودند،
سیاه چاله ات را به روشنایی وجودش روشن می کند ، اگر چه همیشگیش پنداشته بودند،
نبودت را بودن می کند،
گناهت را می بخشد، عشقت را ارزانی می دارد ، اگر چه مخفیش کردند،
مانند همیشه غمگینی و غریب چون بیدار نیستی
باور کن از زبان من ، من لالایی ات دادم میان کلماتم ،
باور کن هست از زبان کسی که تجربه اش کرده میان باورها بیارام و رها شو ،
تازه شو ، هر لحظه این را بخوان و بمان بر او ،
تا با تو باشد تا میان جهنمت را به بهشتی تبدیل کند که هیچ گاه فکر آن را نمی کردی ...
غرق شو و بیارام ...